این روزا حرف همه شده گرونی و کرونا . تا ده روز دیگه شهرمون تعطیله ! مغازه ها و پاساژا بستن . سفره مردم کوچیکتر شده خریدا کمتره . همه دارن سعی میکنن تو مخارج زندگیشون بدقت مدیریت کنن. دیگه خبر از شادی و عروسی نیست . خبر از تولد و کادو نیست . خبر از مهمونی و دورهمی نیست . هرکی جدا شده از بقیه . چقدر دلم برای اون روزای بی کرونا تنگ شده . اون روزا که بی دغدغه بیرون می رفتیم خوراکی میخوردیم هرچی دوست داشتیم میخریدیم.
امروز یه رب به ۶ کوه بودیم قرار بود یه مراسم تقدیر از کوهنوردا انجام بدن . الان پناهگاهم و مراسم درحال اجراس . خیلی ها ماسک نزدن و فاصله رو رعایت نمیکنن. امروز قصد نداشتم بیام ولی بخاطر مریم اومدم . نمیدونم چه مرگمه ! با اینکه هوا خوبه ولی سردمه اومدم تو افتاب نشستم . کی تموم میشه این مراسم .! دلم میخواد تنها برگردم ! خیلی حرفا رو اینجا نمیتونم بزنم . راحت نیستم دوست ندارم توجهش به اون باشه . دوست ندارم دوتاشون رو ببینم .
خونواده رفتن مهمونی خونه خواستگار خواهرم . منم موندم خونه ! محرم امسال که خونه بودیم . کسل کننده ترین روز سال هم که عاشورا بود. کلاس خیاطی میرم خیلی خوبه . کلی لذت میبرم ازش . تازه دارم میفهم چه لذتی داره کار با پارچه . امروز یه مانتو تموم کردم . مدل فرشته است . خیلی خوشگل شده .دلم میخواد از اون پیراهن گلگلی های خوب بدوزم
دلم لک زده واسه یه خرید درست و حسابی . دلم یه کیف و کفش خوشگل میخواد . یه مانتوی شیک جلو بسته ، یه شال و روسری جینگیلی و کلی چیز میز . شاید فردا برم اصفهان واسه خرید . با دوستم فاطمه این روزا خیلی حالم خوبه . جمعه که رفتم کوه از اول هفته شارژ بودم . خداجون کمکم کن موفق بشم تو زندگی . احساس میکنم یکم از خدا فاصله گرفتم زهرای قبل انگاری مهربون تر بود ولی الان حس میکنم یکم سرسخت شدم . شاید خوبه شایدم نه الان هوس فالوده کردم .
درباره این سایت